محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

میوه بهشتی

برای پسرکم

  مادر!!!!!!!! با ارزشترین و زیباترین کلمه دنیا... نه به خاطر اینکه زحمت می کشه نه به خاطر اینکه شب بیداری میکشه نه به خاطر اینکه از شیره وجودش تغذیه ات میکنه نه به خاطر اینکه وقتی مریضی بالاسرت بیدار میمونه نه به خاطر اینکه همه وقتش مال توئه نه به خاطر اینکه خودشو نادیده میگیره به خاطر تو نه.... به خاطر اینکه پر از عشقه، به خاطر اینکه زندگیش پر از رنگه به خاطر اینکه روحش و جونش تو وجود توئه به خاطر اینکه ازت هیچ چشمداشتی نداره... ازت هیچ چشمداشتی ندارم مادر... منتی سرت ندارم مادر... به خاطر خودم خواستم باشی... حالا که هستی همه چیزم هستی... امید امروز و فر...
28 دی 1391

40روز از امدنت گذشت..........

  4٠  روز پیش بود که با قدم های کوچکت خانه مان رنگ و بویی تازه به خود گرفت و امروز به شکرانه ی این نعمت بزرگ دوست داشتن ها را به پایت میریزیم... پسرکم با امدنت پر شدم از حس ناشناخته ای به نام "مادر" که من نمیدانستم و ناب ترین احساس ها بود! زیباترینم  ممنونم که هستی و لبانم طنین آهنگ کلام "پسرم" را به برکت بودنت روزی هزار بار میچشند و من مغرور از این همه خوشبختی تو را تا همیشه می خواهم...   ...
23 دی 1391

در احوالات این 21 روز

سلام پسر قشنگم.مامان رو به خاطر اینکه دیر به دیر میام و اپ میکنم ببخش 21 روز از به دنیا اومدن ت می گذرهو این اولین پست درباره تو و کارهای توست تقریبا به شرایط جدید عادت کردیم! روز به روز  سختی ها کمتر میشه و من هم دارم کم کم به انجام کارهای روزانه ات عادت میکنم چند روز اول حتی تعویض پوشکت هم به نظرم کار سختی می اومد.ولی کم کم با برنامه ریزی دارم از سختی هاش کم میکنم و بابا جون هم تا جایی که بتونه بهم کمک میکنه.برنامه ی خوابت هنوز منظم نشده. گاهی شبها چند ساعتی بیداری و گاهی هم تمام شب می خوابی و فقط برای شیر بیدار میشی.بعضی شبها هم دل درد داری و گریه میکنی.... در احوالات این بیست روز برات بگم که تو 3 روزگی برای اولین بار خندیدی... 5 رو...
19 دی 1391

3 روز تا چله

  فقط 3 روز دیگه تا ٤٠ روزگی کوچولوی من باقی مونده نمیدونم چرا احساس میکنم قراره خیلی چیزا بعد از اون عوض بشه مثلا منتظرم ببینم رنگ پوست عسلم  چه رنگیه الان که نمیشه فهمید دقیقا پوستش سفیده یا سبزس یا گندمی!  البته از الان یه سری تغییرات رو میشه فهمید مثلا ساعت خوابش اینطوری که شبا میخوابه و روزا بیدار میمونه.  یا  قبلا وقتی تو اتاق تنها میذاشتمش متوجه نمیشد اما الان اگه صدایی دور و برش نباشه سروصدا راه میندازه. یا وقتی خراب کاری میکنه نمیتونه تحمل کنه و زودی بی تابی میکنه و میخواد که عوضش کنم        بابایی شو میشناسه و وقتی بابا جونی باهاش حرف میزنه کلی میخنده..........
19 دی 1391

35 روز با هم بودن

سلام پسر کوچولوی من .عزیزم35 روز از تولدت میگذره و  روزهای من و تو به سرعت در حال گذرند و من انقدر مشغول تو هستم که فرصت اپ کردن ندارم اما واقعا حیفه که این خاطرات یادداشت نشه .پسر خوبم تو روز به روز زندگی من وو بابایی رو شیرین تر میکنی و ما از اینکه تو رو داریم روزی هزلر بار خدا رو شکر میکنیم و من از شوق مادر شدن روزی هزار برا تنتو بو میکنم و از عطرش جان تازه ای میگیرم.این روزها عادت های جدیدی پیدا کردی.اینکه روزها اصلا نمیخوابی وبیداری و دوست داری تا باهم حرف بزنیم و بازی کنیم و وقتی باهات حرف میزنیم صداهایی شبیه او  و اقو میگی ..وقتی گرسنه میشی خیلی کم طاقتی و وقتی شروع به شیر خوردن میکنی چنان با ولع شیر میخوری که  انگار ا...
17 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به میوه بهشتی می باشد